-
حکومت طاغوت اسلامی
یکشنبه 10 مهرماه سال 1401 23:34
از گذشته های دور که اینجا بودم، خواستم اینجا رو دیگه حداقل برای حسهایی که از درونم ریشه میزد نگه دارم . اخه برای بروز واکنش به کنش های بیرونی ابزار روزمرگی و عمومی دم دست هممون هست . اما حالا هم حسهای درونیم گوشه گیر کنش های بیرونی تلخ وطنم، سرزمینم و خاستگاه هویتم شده . هم به لطف ترس حکومت طاغوت اسلامی از حتی تبادل...
-
گذر...
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1396 09:15
تو که دور می شوی خیال تو نزدیک می آید... و حوالی دل می نشیند. چه روشن تر است از تو... اما، مگر قیاس می شود!؟ که تو هنر دستان خدا بودی و... اما خیالت، نقاشی تو در بوم خیالم. خدا که همینجاست... نشسته نزدیک دلم... نشسته در انتظار من... اما... من در انتظار چه...؟!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1396 09:52
چه آغوش گرمی دارد خاطرت، مثل خـــــواب دم صــــبح ... . . . مثل اضطراب دیر کردن ...
-
آغازه...
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1395 00:00
-
تو، که سه نقطه ی انتها می شوی...
شنبه 25 دیماه سال 1395 13:24
برگ های دفترم به جرعه ی آخر رسیده اند... هر حس نعوذ می کند و یک جمله می شود، بکارت برگه ی سفید که از دست رفت، آن حس بی هویت ِ بی رحم، باز خط می شود و میریزد رو ی کلمه ها... راستی طعم تو نامش چیست؟ خودش را زیر زبانم مزه مزه میکنم... ولی نمی دانم اسمش را کدام واژه در خود پنهانش کرده که تا همیشه ام باید دنبالش بگردم من ِ...
-
آدم فصلی
سهشنبه 2 آذرماه سال 1395 15:59
ساده بگویمت... آخر کلمه بازی حال می خواهد که این روزها پیدا می شود ها، ولی انقد گران است که بیشتر مجبوری از پشت ویترین نگاهش کنی... البته از آن حال رایگان ها هم پیدا می شود، ولی باید بری تو صف. تازه اگر به تو برسد، که آن هم کلی آب قاطیش است. به قول بابا بزرگم،بچه گول زنک است، حال نیست که. منم که میدانی نه مال تو صف...
-
خد آ...
دوشنبه 1 آذرماه سال 1395 11:52
دیـشب هوای تو کردم، دلم گــرفت... یادی ز یادهای تو کردم، دلم گرفت... دیدم چه دور گشـته ام، به تـو دستم نمـی رسد شرم از محبت دست های تو کردم، دلم گرفت...
-
هر آ...
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1395 12:25
شروع می کنم تورا، چه دیر باشد و چه زود توراست معنی عدم، توراست معنی وجود... کی از تو می توان گذر، ز تو کجا سفر کنم...؟ مراست بودن تو بود، مراست بودنت نبود...
-
y=a+ib
دوشنبه 17 آبانماه سال 1395 10:57
سکانس اول صدا؟ - رفت دوربین؟ - رفت اکشن... خدایا تورو دوس دارم... سکانس غیر اول صدا؟ - رفت دوربین؟ - رفت اکشن... خدایا تورو هم دوس دارم... پی نوشت: حتی رو زمین. پس نوشت: چقد زود، حتی یه روز کاملم نگذشت...
-
باز آیه...
سهشنبه 6 مهرماه سال 1395 12:42
چشمت شنیدم ازین ناز صدای تو ، یادت مگر هنوز هست غریبه ی آشنای تو ... خوش داشتم آن همه حس و حضور را، که هر قافیه ام از زندگیست، ساز نوای تو ... گشتم میان این همه غوغا و قیل و قال، دانم شود مرا منزل آخر، سرای تو . و...مات خویش...
-
ایماژ
سهشنبه 6 مهرماه سال 1395 09:32
عابد گفت: عشق گمراه است، راه را بیاب. عشق اما... خود، راه است... عشق را بیاب... فاحشه گفت: عشق کدام است، زندگی باید کرد. عشق اما... زندگیست... عاشقی باید کرد... و... او مات خویشتن...
-
حرامم باد...
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1395 11:26
-
پیرهن پاره... 95001
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1395 09:28
احساس تعهد تو هر رابطه از هر حس دیگه ای مهمتره... شاید وقتی حسش کنی، هر چیز دیگه ای که برات قابل قبول نیست، قابل قبول بشه. یا حتی شاید وقتی حسش نکنی، خیلی چیزا که نباید تو اون رابطه مسئله ی مهمی به حساب بیاد، یه مشکل بزرگ به نظر بیان... البته یه تجربه ی شخصیه ها. اما یه تجربه که ممکنه تلخ ترین تجربه ی شخصی بشه. بازم...
-
دیال
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1395 12:20
دیـوانه ام از خـــیال تو، یا حتی از بودن بی کنار تو، یا حتی از حس حریم حال تو، هرلحظه تا روشنی وصال تو، یا حتی ...
-
معمایت
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1395 13:15
بـهانه می کنم تو را، کنار من که نیستی... سپید می شوم زتو، بگو به من توچیستی...
-
آرامه
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1395 11:25
تلخ تر از سیگار با تو آرام می شوم... تو که یک عمر بکارت تنهاییم را به تو سپردم. و من و تکرار عادت گس لحظه هایم. که تنهایی را خوب بلدم.
-
دورنامه
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1395 11:05
تو را مرور میکنم... چه وسعتی دارد خیالت... که این همه سرزمین تنهاییم لبریز می شود.
-
روشنای تاریک
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1395 11:07
تو که روشنی... روشن تا انتهای شب... چه زیبا تاریک می شوم از تو... از روشنیت...
-
پایانه...
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1395 10:52
تو مجسمه ی ماندگار خیالم... تو تجربه ی رنگین اولین و اولین و اولین هایم... تو معنای سکوت حرفهای ناتمامم... تو انتهای مسیر بی منتهای من... ... حتی اگر نه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1394 18:54
یاد تو می بارید امروز و خاطراتت دود می شد در حجم خاطرم ... و ترانه ی نگاهت ... و چه زیبا لبریزت بودم ... و تو ... نبودی
-
دمی آرامش...دل دیوانه...
دوشنبه 28 دیماه سال 1394 20:48
-
آمیختگاه
دوشنبه 7 دیماه سال 1394 12:33
این من، برای تویی که هستی برای من... مسحور این تملک در هم تنیده ام
-
رو بر رو
سهشنبه 19 آبانماه سال 1394 19:12
چه شکافی میان تاریک شب زده امتداد قرینگیمان... یک دل تنگ از من مانده بود و یک عادت تکرار تابش از تو. که حتی خود آسمان هم نمیدانست دیدار دوباره مانٰ ، فصل میلاد دوباره ی حس خواهد بود. که نه من بی تو و نه تو بی من ...
-
طوی
دوشنبه 20 مهرماه سال 1394 16:53
تو را لمس کردم در آغوش او... تو که برای آغوش دیگری زاده شده ای، در سرزمین آغوشم جایی برای تو نیست. سرزمین آغوش من لباس سپید رازقی میخواهد... سرزمین مقدس آغوشم... و باز من ماندم و تو و این دل ناماندگار بی درمان
-
سمفونی من
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 16:54
حالم به مارتا جنده می ماند، حاضرم حتی زیر پل های شهر با آرامش بخوابم... و خاموشی حرف های روشنم، که از خاموشی هایم روشنم. که تو، سورمه ی روشنی چشمهایمی...
-
آشفته زمینم
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1394 18:24
من و خیال هرزگی، که حال فاحشه ها را خوب می دانم ... چشم می سپارم به سپیدی هایی که می آیی و تو نیستی و گوش به آخرین تکه ی تو که سکوت بود ... شعله اش، که دود می شود در حضور تو، که نه، در حضور خیالت. آرام می شوم با تو، که نه، با خیالت و آشفته با تو، که نه، با خیالت و... من و جذر خیال تو
-
حس نما
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1394 16:37
تو گوشه و کنار، حتی تو مسیرهای اصلی زندگی، حرفایی هست که گفته نمی شه... شاید به خاطر این که شاید، حرفای نگفته تبدیل به حس می شن و حس سیال تر از حرفه و می تونه به اعماق نفوذ کنه. اما باید دونست که حس دیدنی نیست و عمدتا غیر انسان های هستین که حسو، حس میکنن. بیشتر آدمها برای واقعیتها دنبال شهود میگردن، نه معنا، بیشتر...
-
تابا
جمعه 13 شهریورماه سال 1394 14:07
روشن می شوم از تو ... و تلاقی نور تو و روشنیم از تو را می درخشم. رسالت من روشنیست... چشم ها چشمه را خواهند یافت.
-
وعده گاه نگاه
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1394 00:29
آمده ام که زیباییت را برایم نغمه کنی هی تو را میگویم تو که وعده گاه همه ای و ... هیچکس نغمه ی زیبایت رانمی شناسد این جا... این جا که رنگ ها هم با تو وعده دارند، این جا که پرواز هم پر می کشد از مرزهای روشن تو، این جا که کم می آورم که حتی چگونه نگاهت کنم که از نگاهم کم نشوی، این جا که چشم که هیچ، دل نمی توان کند از...
-
آرامه
جمعه 30 آبانماه سال 1393 14:58
تو خود مملو از تکه های روشن خورشیدی می درخشی و محوم می کنی... تو می دانی که من و خورشید در آینه ی تو هم آغوش می شویم، و باز... می خرامی و می درخشی و محوم می کنی.