تو می گویی که برگردم...
ز حالم با خبر گردم...
ندانی من چرا سردم، چرا زردم، چرا نقشینه ی دردم...
میدوید و رفت
و...
هرچه پرسیدم تا کجا...؟
فقط گفت:
برمیگردم...